درباره وبلاگ منوی اصلی آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 11
کل بازدیدها: 176374
|
سبکسری های قلم...
شاید اندکی تامل....
جمعه 90 بهمن 14 :: 12:9 عصر :: نویسنده : الهه
دل نوشته ای به شهید..... اینک بار دیگر دست به قلم می شوم تا بنویسم.... اما این نوشتن فرق دارد با همیشه.... این بار می خواهم بنویسم از بزرگ مردانی که حتی در وصفشان قلبم هم یارای گفتن ندارد چه برسد به قلم....! می خواهم بنویسم از مردانگی،از غرور،از بزرگی،..... می خواهم بگویم ازاشک هایی که مادران در فراق فرزندانشان ریختند و و خم به ابرو نیاوردند.... می خواهم فریاد بزنم از شکستن کمر پدرانی که در نبود جگر گوشه شان حتی آهی نکشیدند..... گفتن از کسانی که فرزندانشان را به خاطر حسین(ع)در راه حسین(ع) و با تمام وجود به وطن هدیه کردند سخت است.... نوشتن از 13ساله ای که فهمیده به دنیا آمد فهمیده زیست و فهمیده شهید شد سخت است..... چگونه کوته فکران ابله انتحار را با شهادت یکی می پندارند حال آن که فاصله ای به وسعت آسمان در آن نهفته است! مگر نشنیده اند که میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است؟!!؟!!؟ حماســــــــه....! واژه ایست که خود به تنهایی معنی پیدا نمیکند در درون حماسه باید غیور مردانی باشند تا حماسه،حماسه شود... اما مشخص است که حماسه ای که شیر مردان ما آفریدند با هیچ کجای دنیا قابل مقایسه نیست.... اصلا مگر میشود شیر را با شیرمقایسه کرد؟ آن یکی شیر است اندر بادیه / وان دگر شیر است اندر بادیه آن یکی شیر است کادم می خورد/ وان دگر شیر است کادم می خورد انقـــــــــلاب...! به راستی در کدامین گوشه دنیا دیده ای چنین انقلابی؟ انقلابی که آزاد مردانش جان بر کف فوج فوج به استقبال مرگ بروند.... کجا دیده ای انسان هایی که عشقشان آسمانی باشد؟ کجا دیده ای قومی را که این چنین منتظر شهد شیرین شهادت باشند تا بیابندش و لا جرعه سر بکشند؟....
واژه ها همچنان مشتاقند تا تک به تک روی صفحه ی سفید کاغذ قرار گیرند تا شاید اندک سهمی داشته باشند در این دلاوری بزرگ و چه خوش خیالند این واژه ها که در سر چنین می پندارند...! مگر می شود با نوشتن،گفتن،شنیدن،و یا حتی دیدن درک کرد معنای این بزرگی به وسعت قیامت را؟ مگر نشنیده ای که گفته اند: از درد سخن گفتن و از درد شنیدن// بامردم بی درد ندانی که چه دردیست؟ مردم بی درد را ندانم که کیست اما درد را خوب می فهمد.... درد را خوب می فهمد برادری که سالها در نبود برادرش گریست... درد را خوب می فهمد خواهری که نبود برادر درمانده اش کرده بود اما هیچ نگفت.... انتهایش این است منی که می نویسم و تویی که می خوانی نیز این درد را درک کرده ایم؟
موضوع مطلب : جمعه 90 بهمن 7 :: 4:24 عصر :: نویسنده : الهه
قلمم باز شوق نوشتن دارد.... شوق نوشتن دارد و نمی نویسد.... شوق نوشتن دارد و توان نوشتن نه.....! قلمم باز می خواهد بنویسد ...... باز هوایی شده است برای چند خط درد..... قلمم هنوز بازی الفاظ را دوست دارد...... اما نمی نویسد.....! قلمم نمی نویسد چون قلبم شوقی برای نوشتن ندارد..... قلم من دوست وفا داریست ....... قلمم گاهی سر کش است گاهی عصیان گر ......قلمم گاهی سبــــــــــــــــــــــــکسر میشود.......اما....! اما قلمم نا رفیق نیست.... قلمم هیچ وقت خیانت نمیکند به دوست دیرینه اش....قلبم..... قلمم می نوشت و نوشتن را دوست داشت چون قلبم به او فرمان می داد..... قلمم هنوز هم شوق نوشتن دارد اما قلبم.....! حالا که قلبم از تکا÷و افتاده است و دیگر فرمان نمیدهد.....قلمم شوقش را درسته قورت می دهد.... نمی نویسد...... قلمم در انتظار است.....شاید دوباره دوست دیرینه اش برگردد.....شاید دوباره پر تکاپو گردد..... اما تا قلبم فرمان ندهد قلمم نمی نویسد..... قلم من هیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ گاه خیانت نمیکند...! موضوع مطلب : شنبه 90 بهمن 1 :: 8:59 صبح :: نویسنده : الهه
خدای خوبم...... وقتی دلم گرفته مگه غیر تو کس دیگه ای هم هست که ارومم کنه؟ مگه غیر شونه تو شونه دیگه ای هم هست که سرم رو بذارم روش و زار زار گریه کنم؟مگه اصلا میشه غیر تو مشکلم رو به کس دیگه ای بگم؟ببینم مگه به جز تو کس دیگه ای هم هست که مشکلم رو نگفته بدونه؟ خدا جونم..... وقتی دلم از زمین و زمان پره..... وقتی دلم میخواد به هر مخلوقی تو زمین بدو بیراه بگم وقتی دلم پر از فریاد بی صداست مگه حرفای کس دیگه ای به جز تو می تونه آرومم کنه؟ مهربونم.... وقتی که خیلی خوشحالم.... وقتی که گاهی فکر میکنم از خوشی حتی پوستم هم برام اندازه نیست مگه به غیر از تو برام کسی اون کار رو انجام داده؟ معبودم.... وقتی دلم یه آغوش گرم میخواد....وقتی یکی رو میخوام که برم بغلشو بهم بگه گریه نکن همه چی درست میشه مگه آغوشی گرم تر از آغوش تو هست؟ عزیز دلم.... مگه همه نمیگن تو از مامان و بابام مهربون تری(خودم هم خیلی وقته که به این موضوع پی بردم)....پس گاهی که تنبیهم میکنی حتما واسه اینه که من ادب بشم.....گاهی که می ترسونیم مثه همین زلزله پنج شنبه حتما می خوای بهم بگی که من هستم حواست به من هم هست؟؟؟ خدای من.... میدونم یه جاهایی هست که بهمون نزدیک تری...شاید هم ....نه ....حرفمو پس میگیرم تو همیشه بهم نزدیکی یه جاهایی هست که من به تو نزدیک ترم چون جایی که وایستادم به آسمونا نزدیک تره..... دیشب که حرم بودم(جایی که آدم حس میکنه نزدیک اسموناست)فهمیدم که گاهی چقدر مثه یه بچه بد بازیگوشی میکنم فهمیدم که چقدر ناسپاسم.....فهمیدم که...!!! نه دیگه نه....!بقیشو نمیگم مطمئنم که خودت بهتر از من همه چیزو میدونی.... خداجون خود خود خودم..... گاهی که به دستای گرم احتیاج دارم میدونم که فقط و فقط تویی که میتونی ..... خدایا هیــــــــــــــــــــــــــچ وقت نذار که فراموشت کنم....آمیـــــــــــن موضوع مطلب : |
||