سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ

دشنام یا دعای تو در حق من یکی است ای آفتاب هر چه کنی ذره پروری است ساحل جواب سرزنش موج را نداد گاهی فقط سکوت سزای سبکسری است
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 173348



سبکسری های قلم...
شاید اندکی تامل....
پنج شنبه 90 آذر 24 :: 12:56 عصر ::  نویسنده : الهه       

نمیدانم از کجا بنویسم و از چه و که؟

چندیست  دیگر هیچ نمیدانم..........

چندیست که هر دوی ما تصمیم گرفتیم یکی برای ماندن و یکی برای رفتن......

چندیست که خود شده ام متشکل از صنایع الکمال.....

خوب نگاه کن......می بینی؟ این منم نه یک متناقض نما!........شاید هم حق با تو باشد چندیست که دیگر مصداق واقعی پارادوکسی شده ام که به راحتی میتوان از چشم هایم همه چیز را خواند....

چندیست که در عین شادی صدای هق هق گریه هایم به گوش همه میرسد و در عین غم خنده شادی سر میدهم.....

خوب نگاه کن....می بینی؟این منم نه یک تضاد!.......اما نه شاید هم حق با تو باشد چندیست که متشکل شده ام از همه اوصاف متضاد غم و اندوه شادی و سرور......یاس و نا امیدی،امید و امید و امید......

چندیست تمام وجودم تلمیح شده است....به خود مینگرم و به یاد می آورم گذشته را.......

دست هایم بوی تضمین میدهند........

دیگر هیچ مراعاتی در من نمی یابی.....من حتی خودم هم نمیدانم که این منم......نمیدانم چرا هیچ تناسبی نیست.....!

همیشه تشبیه هایت را دوست داشتم فرشته،گل،گلاب،.......من اما حال نیز تشبیه میشوم به ......!حتی خود نیز از گفتنش واهمه دارم چه برسد به تو!

چندیست که شده ام تکرار....تکراری که تصدیر در آن نمایان است.....اول و آخر همه یکی شده ام دیگر تنوع هم با من قهر کرده است....

اطرافیانم همه بادید ایهام به من می نگرند......دیگر هیچ یک نمی دانند که من دقیقا که هستم.....!اما من سعی دارم این ایهام را با تناسبی ساده همراه کنم تا دیگران از چشمانم نخوانند که چه هستم....!

دیگر کس نمیداند که من با یک تشخیص ساده زنده ام....هیچ کس نمی داند که من با جان بخشی هنوز روی دو پا راه میروم.......!

من اکنون استعاره مکنیه ای هستم که هر کدام از اوصافم را وام گرفته ام از اشیا و این گونه میتوان عکس را در من مشاهده کرد......

هنوز هم نمیدانم  از کجا بنویسم و از چه و ازکه؟

چندیست که دیگر هیچ نمیدانم.....!

 




موضوع مطلب :


یکشنبه 90 آذر 13 :: 11:59 عصر ::  نویسنده : الهه       

امشب نینوا....

امشب  نینوا فقط سکوت است و سکوت است و سکوت....و تو گوش می سپاری مگر صدایی بشنوی،اما.....!

امشب نینوا پر است از سکوت ....و پر است از فریادهای بی صدا....

امشب هر کس برای خود عالمی دارد و با خدای خود سخنی.....

امشب همه از فردای خود با خبرند.......و همه سر مست از شوق دیدار معبود

امشب در هر خیمه معنایی نهفته است به وسعت قیامت...و چه دوست داری تو که تک تک  خیمه ها را کنار بزنی و بی آن که صاحب خانه بفهمد  وارد شدی گوشه ای بنشینی و خود را در گفت گوی صاحب خانه و مولایش سهیم ببینی.اما....!

امشب یزیدیان می ترسند از سکوت راز آلود کربلا

امشب یزیدیان واهمه دارند از تک تک اهل خیمه حسین  حتی طفل شش ماهه حسین!

امشب یزیدیان خبردار شدند از آینده شان و چه دوست داری تو که یک تنه به مجلس بزم یزیدیانی بروی که برای غلبه بر ترس شروع به پایکوبی کرده اند و همه را خود به درک واصل کنی تا نیاید ظهر فردا.........اما.....!

امشب چه خوب درک میکنی جبهه حق و باطل را.....

امشب می فهمی معنای حب و بغض را.....

امشب می بینی تقابل عشق و عقل را.....!

حسین همه را در انتخاب آزاد گذاشته است و همه میدانند لا اکراه فی الدین را....!

و تو میدانی که هیچ کس حسین را تنها  نخواهد گذاشت......!هیچ کس حسین را تنها نخواهد گذاشت ....هیچ کس حسین را تنها نخواهد گذاشت....

چه میشد اگر کوفیان ذره ای از عشق و محبت و معرفت یاران حسین بهره مند بودند.....

چه میشد اگر لشکر حسین به جای 72 نفر اندکی بیشتر بود

چه میشد اگر .......

اما همه میدانند حسین در جای جای مبارزه فردا تنها نخواهد ماند......

همه میدانند عباس هست تا برای بچه ها آب بیاورد......

علی اکبر هست تا پشت پدر باشد

رباب هست تا یاور شویش باشد در سرتاسر جنگ.....

زینب هست تا مرحمی باشد بر دل برادر......

سکینه هست تا تیمار کند پدر را......

و دردانه نوه رسول خدا رقیه هست تا حسین تاب بیاورد سختی های پیش رویش را......

حسین همه را دارد و خدا را نیز هم.....

و تو میدانی یزدیان زیادند

تو میدانی که یزیدیان همه را دارند و هیچ کس را......

تو میدانی یزیدیان همه هستند و هیچ نیستند......

اینها همه را  میدانیو فقط یک آرزو داری که کاش درک میکردی روز عاشورا را تا در رکاب حسین به دیدار حق نایل شوی.....اما.....!

.....................

پ.ن1:سلام....

پ.ن2:این شبها و روز های عزیز التماس دعای خیلی خیلی ویژه....

پ.ن3:میدونم فردا هنوز تاسوعاست  و یک شب دیگه تا عاشورا مونده ولی چون احتمال دادم که فردا نرسم به روز کنم وبلاگ رو امشب این متن پیش کش به همه عاشقان حسین .....

پ.ن4:میدونم متن پر از اشکاله ولی از دل براومده امیدوارم بر دل بنشینه......

پ.ن5:در پناه حق

 




موضوع مطلب :


چهارشنبه 90 آذر 2 :: 1:13 صبح ::  نویسنده : الهه       

....به بهانه برپایی نمایشگاه کتاب در مشهد....!

گفته اند و میگویند که بهترین ابزار برای شناخت اندازه ی آدم  ها این است که ببینی آنها به چه چیزهایی بیشتر وابستگی دارند. موضوع پیچیده ای هم نیست که نیاز به شرح و بیان داشته باشد.مثلا اگر از طفلی شیشه شیرش را بگیری و او گریه کند حق دارد اما جالب است وقتی که دقت میکنی می بینی برخی هنوز به آن چیزهایی وابستگی دارند که در ایام کودکیشان!

. چندی پیش در کتاب فروشی مشغول رتف و فتق امور بودم که آقای میان سالی تشریف آوردند که چره شان قدری برایم آشنا بود. کمی که با هم صحبت کردیم به خاطر آوردم که ایشان را چند سال پیش هم در همین جا زیارت(!)کرده بودم.از هردری سخنی رفت و سخن به اینجا کشید که جوانان امروز چگونه اند؟.باری شروع کرد به درد و دل کردن که پسرش چند روز دیگر دامادیش است و خرجی اساسی روی دست پدر محترم گذاشته که نگو و نپرس!همین قدر بگویم که هزینه هر نفر از مهمانان چیزی حدود 200 هزار تومانی میشد.

شما لطف بفرمایید غصه پدر آقا زاده محترم را نخورید لابد داشته!اما بخش جالب داستان این است که ایشان همین طور که درد دل میکرد و ما هم دود از سرمان بلند می شد کتابی بر میداشت و ورق میزد و قیمت کتابها را که نگاه میکرد هی زمزمه می کرد که قیمت کتاب ها چه قدر گران شده است!

تا این که رسما شکایت کرد که:آقا بی خود نیست که مردم کتاب نمی خرند!.....من که رسما عقل از سرم پرید مانده بودم وهاج و واج که چه جوابی بدهم.....دم خروس را باور کنم یا......!

بعد پرسیدم که آخرین بار کی به کتاب فروشی تشریف فرما شده اند؟این گونه که به نظر میرسید از همان چند سال پیش دیگا آقا زاده شان اجازه ورود به کتاب فروشی را به ایشان نداده بودند!

. حالا از این خاطره چه نتیجه ای میگیریم؟نتیجه میگیریم که اقا اگر بچه برایتان پولی برای خرید کتاب نمیگذارد حداقل تفریحی و بدون قصد خرید به کتاب فروشی ها سری بزنید تا همان گونه که از سیر گرانی مرغ و تخم مرغ با خبر می شوید از گرانی این زبان بسته هم مطلع گردید!.....

برگرفته از هفته نامه جیم-ستون محرمانه مستقیم(زهیر قدسی)

پ.ن 1:سلام....

پ.ن 2:دل تنگ بودم برای نوشتن.....

پ.ن3:اگه خدا بخواد قراره فردا تشریف فرما بشیم نمایشگاه کتاب امیدوارم که مثل هر سال نباشه!!!!!

پ.ن4:التماس دعا

پ.ن5:در پناه حق

 




موضوع مطلب :