درباره وبلاگ منوی اصلی آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 25
بازدید دیروز: 11
کل بازدیدها: 176390
|
سبکسری های قلم...
شاید اندکی تامل....
سه شنبه 89 آبان 25 :: 12:8 صبح :: نویسنده : الهه
نظرتون راجع به سریال هایی که این روزا داره همه جا حتی تو سوپر مارکت ها فروخته میشه چیه؟ با این کار موافقین؟به نظر شما با این کار رسانه های هنری به سینما مون لطمه نمیخوره؟البته شاید هم باعث ترقی سریالهای تلویزیون بشه اما.... راستش نمیگم که خودم نگاه نمیکنم اتفاقا قلب یخی رو نگاه میکنم و به نظرم خیلی هم جذابه.اما یه جور عذاب وجدان فرهنگی گرفتم نمیدونم که مهران مدیری یا محمد حسین لطیفی با چه انگیزه ای این سریال ها رو درست کردن ولی مسلما یکی از دلایلش درآمد بوده ولی وقتی می رین تو خیابون دست فروش ها بهتون پیشنهاد میدن که کل مجموعه قهوه تلخ رو فقط هزار تومن ناقابل بخرین چه احساسی بهتون دست میده؟خوشحال میشین که یه مورد اوکازیون با قیمت پایین پیدا کردین؟دلتون برای دست فروش بیچاره می سوزه که تو این سرما اومده کار فرهنگی(!)انجام میده یا .... شاید خیلی هاتون بگین که اصلا به تو چه ربطی داره دختر بشین سریالت رو ببین! خب شایدم..... بعد از یه مدت تقریبا طولانی تصمیم گرفتم که دوباره آموزش لغات مشهدی رو داشته باشیم امیدوارم که بتونین جوابشون روبدین(این قسمتش رو بیشتر برای سنا نوشتم) پا وبلاگی:سنا=دیانا قدیم (ala lombak)علی لمبک نا شور مار موسو لخ لخ مس مس توشله چینگ قرشمال موضوع مطلب : جای پا خوابی دیدم....خواب دیدم در ساحل با خدا قدم میزنم.بر پهنه هایی از آسمان صحنه هایی از زندگی ام برق زد.در هر صحنه دو جفت جای پا روی شن دیدم.یکی متعلق به من و دیگری متعلق به خدا. وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد به پشت سر و به جای پاهای روی شن نگاه کردم. متوجه شدم که چندین بار در طول مسیر زندگی ام فقط یک جفت جای پا روی شن بوده است.همچنین متوجه شدم که این در سخت ترین و غمگین ترین دوران زندگی ام بوده است. این واقعا برایم ناراحت کننده بود و درباره اش از خدا سوال کردم: خدایا تو گفتی اگر به دنبال تو بیایم در تمام راه با من خواهی بود.ولی دیدم که در سخت ترین دوران زندگی ام فقط یک جفت جای پا وجود داشت.نمی فهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگر به تو نیاز داشتم مرا تنها گذاشتی؟ خدا پاسخ داد:بنده بسیار عزیزم من در کنارت هستم و هرگز تنهایت نخواهم گذاشت اگر در آزمون ها و رنج ها فقط یک جفت جای پا دیدی زمانی بود که تو را در آغوشم حمل می کردم. بر گرفته از کتاب جای پا پ.ن1:سلام پ.ن2:اول از همه عید گذشته پیوند آسمانی بهترین زوج دو جهان رو تبریک میگم پ.ن3:کتاب جای پا از سری کتاب های دو زبانه انتشارات جیحونه که در قطع کوچیک به چاپ میرسه و خیلی کتاب های قشنگی هستن پیشنهاد میکنم بخونیدشون البته من خودم هم تازه با این مجموعه آشنا شدم در واقع این کتاب یه هدیه بود پ.ن4:به لطف یکی از دوستان یه عالمه لغت مشهدی تازه پیدا کردم که به جرات میگم خودم هم خیلی هاشون رو نمیدونستم ایشالا به مرور زمان میذارمشون پ.ن5:به نظرم تغییرات پارسی بلاگ خوب بوده.نظرتون چیه؟ پ.ن6: موضوع مطلب : یکشنبه 89 آبان 9 :: 3:51 عصر :: نویسنده : الهه
یادم میاد کوچولو بودم مامانم برام یه کتاب داستان خریده بود به نام تنبل خان زرنگ میشود خیلی این کتاب رو دوست داشتم چون به نظرم خیلی قشنگ تصویر گری شده بود.همیشه از صفحه اولش که این تنبل خان قصه کثیف و نا مرتب بود لجم میگرفت.دوست نداشتم که تنبل خان رو این جوری ببینم یه روز وقتی که مامانم نبود رفتم و کتاب رو برداشتم.شیر آب رو باز کردم(یادمه که دستم به شیر آب نمیرسید قد بلندی کردم تا دستم بهش برسه) صفحه اول کتاب رو باز کردم و تنبل خان رو شستم!!!!(حتی دست میکشیدم که تنبل خان تمیز بشه) تو فاصله ای که داشتم کتابم رو میشستم مامانم رسیده بود.کتاب رو بردم و به مامانم نشون دادم مامانم که از دیدن کتاب خیس تعجب کرده بود گفت:الهه چرا از کتابت آب می چکه؟!!!! منم با همون زبام بچگی گفتم:ششتمش مامانم کتاب رو ازم گرفت و گذاشت رو بخاری تا خشک بشه بعد هم با نخ و سوزن دوختش پ.ن1:سلام پ.ن2:لطفا بهم نخندین آخه خیلی کوچولو بودم 4یا5 سال به جاش میتونید به خاطر داشتن این حافظه خوب تشویقم کنید پ.ن3:الان که اینارو مینوشتم همه خاطره از جلوی چشمم گذشت پ.ن4:کاش میشد الان هم مثل دوران بچگیمون همون طور پاک و معصوم و بی آلایش می بودیم پ.ن5:هنوز کتاب تنبل خان رو جز کتاب های وسایل ارزشمندم نگه داشتم پ.ن6:اگه شما هم خاطره از دوران کودکیتون دارین برام تعریف کنید خوشحال میشم بشنوم پ.ن7:دحوالارض سه شنبه است روزه یادتون نره که حسابی سرتون بی کلاه میمونه این ثواب این روز علاوه بر تاثیرات معنویش برابر هفتاد ساله پ.ن8:امروز روز زیارتی آقامون امام رضا ست من که توفیق حرم رفتن رو نداشتم اگه کسی رفت از طرف ما هم التماس دعا موضوع مطلب : دوشنبه 89 آبان 3 :: 12:48 عصر :: نویسنده : الهه
اسبی سرکش در سینه لیلی لیلی گفت:موهایم مشکی ست مثل شب،حلقه حلقه و مواج،دلت توی حلقه های موی من است.نمی خواهی دلت را آزاد کنی؟نمیخواهی موج گیسوهای لیلی را ببینی؟ مجنون دست کشید به شاخه های آشفته بید و گفت:نه نمیخواهم،گیسوی مواج لیلی را نمی خواهم.دلم را هم. لیلی گفت:چشم هایم جام شیشه ای عسل است،شیرین،نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی؟شیرینی لیلی را؟ مجنون چشم هایش را بست وگفت:هزار سال است عکسم ته جام شوکران است،تلخ.تلخی مجنون را تاب می آوری؟ لیلی گفت:لبخندم خرمای رسیده نخلستان است.خرما طعم تنهایی ات را عوض میکند .نمی خواهی خرما بچینی؟ مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت:من خار را دوستتر دارم. لیلی گفت:دستهایم پل است .پلی که مرا به تو میرساند بیا واز این پل بگذر. مجنون گفت:اما من از این پل گذشته ام.آنکه می پرد دیگر به پل نیازی ندارد. لیلی گفت:قلبم اسب سرکش عربی ست .بی سوار و بی افسار.عنانش را خدا بریده،این اسب را با خودت می بری؟ مجنون هیچ نگفت.لیلی که نگاه کرد،مجنون دیگر نبود،تنها شیهه اسبی بود و ردپایی بر شن. لیلی دست بر سینه اش گذاشت،صدای تاختن می آمد. اسب سرکش اما در سینه لیلی نبود. برگرفته از کتاب لیلی نام تمام دختران زمین است اثر عرفان نظر آهاری پ.ن1:سلام پ.ن2:تا حالا از کتاب های نظر آهاری چیزی خوندین؟من که خیلی از نوشته هاش خوشم میاد پ.ن3:می دونستید عرفان نظر آهاری دختره؟من تازه فهمیدم پ.ن4:کم کم سرم داره خیلی شلوغ میشه. پ.ن5:دوستان مشهدی و غیر مشهدی که به زبان مشهدی واردن کلماتشون رو خصوصی بذارن که پست آموزش رو مجدد ادامه بدیم پ.ن6:خدا حافظ موضوع مطلب : |
||