سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ

دشنام یا دعای تو در حق من یکی است ای آفتاب هر چه کنی ذره پروری است ساحل جواب سرزنش موج را نداد گاهی فقط سکوت سزای سبکسری است
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 22
بازدید دیروز: 25
کل بازدیدها: 173975



سبکسری های قلم...
شاید اندکی تامل....
یکشنبه 90 آذر 13 :: 11:59 عصر ::  نویسنده : الهه       

امشب نینوا....

امشب  نینوا فقط سکوت است و سکوت است و سکوت....و تو گوش می سپاری مگر صدایی بشنوی،اما.....!

امشب نینوا پر است از سکوت ....و پر است از فریادهای بی صدا....

امشب هر کس برای خود عالمی دارد و با خدای خود سخنی.....

امشب همه از فردای خود با خبرند.......و همه سر مست از شوق دیدار معبود

امشب در هر خیمه معنایی نهفته است به وسعت قیامت...و چه دوست داری تو که تک تک  خیمه ها را کنار بزنی و بی آن که صاحب خانه بفهمد  وارد شدی گوشه ای بنشینی و خود را در گفت گوی صاحب خانه و مولایش سهیم ببینی.اما....!

امشب یزیدیان می ترسند از سکوت راز آلود کربلا

امشب یزیدیان واهمه دارند از تک تک اهل خیمه حسین  حتی طفل شش ماهه حسین!

امشب یزیدیان خبردار شدند از آینده شان و چه دوست داری تو که یک تنه به مجلس بزم یزیدیانی بروی که برای غلبه بر ترس شروع به پایکوبی کرده اند و همه را خود به درک واصل کنی تا نیاید ظهر فردا.........اما.....!

امشب چه خوب درک میکنی جبهه حق و باطل را.....

امشب می فهمی معنای حب و بغض را.....

امشب می بینی تقابل عشق و عقل را.....!

حسین همه را در انتخاب آزاد گذاشته است و همه میدانند لا اکراه فی الدین را....!

و تو میدانی که هیچ کس حسین را تنها  نخواهد گذاشت......!هیچ کس حسین را تنها نخواهد گذاشت ....هیچ کس حسین را تنها نخواهد گذاشت....

چه میشد اگر کوفیان ذره ای از عشق و محبت و معرفت یاران حسین بهره مند بودند.....

چه میشد اگر لشکر حسین به جای 72 نفر اندکی بیشتر بود

چه میشد اگر .......

اما همه میدانند حسین در جای جای مبارزه فردا تنها نخواهد ماند......

همه میدانند عباس هست تا برای بچه ها آب بیاورد......

علی اکبر هست تا پشت پدر باشد

رباب هست تا یاور شویش باشد در سرتاسر جنگ.....

زینب هست تا مرحمی باشد بر دل برادر......

سکینه هست تا تیمار کند پدر را......

و دردانه نوه رسول خدا رقیه هست تا حسین تاب بیاورد سختی های پیش رویش را......

حسین همه را دارد و خدا را نیز هم.....

و تو میدانی یزدیان زیادند

تو میدانی که یزیدیان همه را دارند و هیچ کس را......

تو میدانی یزیدیان همه هستند و هیچ نیستند......

اینها همه را  میدانیو فقط یک آرزو داری که کاش درک میکردی روز عاشورا را تا در رکاب حسین به دیدار حق نایل شوی.....اما.....!

.....................

پ.ن1:سلام....

پ.ن2:این شبها و روز های عزیز التماس دعای خیلی خیلی ویژه....

پ.ن3:میدونم فردا هنوز تاسوعاست  و یک شب دیگه تا عاشورا مونده ولی چون احتمال دادم که فردا نرسم به روز کنم وبلاگ رو امشب این متن پیش کش به همه عاشقان حسین .....

پ.ن4:میدونم متن پر از اشکاله ولی از دل براومده امیدوارم بر دل بنشینه......

پ.ن5:در پناه حق

 




موضوع مطلب :


چهارشنبه 90 آذر 2 :: 1:13 صبح ::  نویسنده : الهه       

....به بهانه برپایی نمایشگاه کتاب در مشهد....!

گفته اند و میگویند که بهترین ابزار برای شناخت اندازه ی آدم  ها این است که ببینی آنها به چه چیزهایی بیشتر وابستگی دارند. موضوع پیچیده ای هم نیست که نیاز به شرح و بیان داشته باشد.مثلا اگر از طفلی شیشه شیرش را بگیری و او گریه کند حق دارد اما جالب است وقتی که دقت میکنی می بینی برخی هنوز به آن چیزهایی وابستگی دارند که در ایام کودکیشان!

. چندی پیش در کتاب فروشی مشغول رتف و فتق امور بودم که آقای میان سالی تشریف آوردند که چره شان قدری برایم آشنا بود. کمی که با هم صحبت کردیم به خاطر آوردم که ایشان را چند سال پیش هم در همین جا زیارت(!)کرده بودم.از هردری سخنی رفت و سخن به اینجا کشید که جوانان امروز چگونه اند؟.باری شروع کرد به درد و دل کردن که پسرش چند روز دیگر دامادیش است و خرجی اساسی روی دست پدر محترم گذاشته که نگو و نپرس!همین قدر بگویم که هزینه هر نفر از مهمانان چیزی حدود 200 هزار تومانی میشد.

شما لطف بفرمایید غصه پدر آقا زاده محترم را نخورید لابد داشته!اما بخش جالب داستان این است که ایشان همین طور که درد دل میکرد و ما هم دود از سرمان بلند می شد کتابی بر میداشت و ورق میزد و قیمت کتابها را که نگاه میکرد هی زمزمه می کرد که قیمت کتاب ها چه قدر گران شده است!

تا این که رسما شکایت کرد که:آقا بی خود نیست که مردم کتاب نمی خرند!.....من که رسما عقل از سرم پرید مانده بودم وهاج و واج که چه جوابی بدهم.....دم خروس را باور کنم یا......!

بعد پرسیدم که آخرین بار کی به کتاب فروشی تشریف فرما شده اند؟این گونه که به نظر میرسید از همان چند سال پیش دیگا آقا زاده شان اجازه ورود به کتاب فروشی را به ایشان نداده بودند!

. حالا از این خاطره چه نتیجه ای میگیریم؟نتیجه میگیریم که اقا اگر بچه برایتان پولی برای خرید کتاب نمیگذارد حداقل تفریحی و بدون قصد خرید به کتاب فروشی ها سری بزنید تا همان گونه که از سیر گرانی مرغ و تخم مرغ با خبر می شوید از گرانی این زبان بسته هم مطلع گردید!.....

برگرفته از هفته نامه جیم-ستون محرمانه مستقیم(زهیر قدسی)

پ.ن 1:سلام....

پ.ن 2:دل تنگ بودم برای نوشتن.....

پ.ن3:اگه خدا بخواد قراره فردا تشریف فرما بشیم نمایشگاه کتاب امیدوارم که مثل هر سال نباشه!!!!!

پ.ن4:التماس دعا

پ.ن5:در پناه حق

 




موضوع مطلب :


جمعه 90 آبان 6 :: 4:16 عصر ::  نویسنده : الهه       

18 سال از عمرت گذشته و هیچ وقت از تلویزیون و برنامه هاش خوشت نیومده....

18 سال از عمرت گذشته و هیچ موقع علاقه ای به مهمونی رفتن نداشتی....

18 سال از زندگیت گذشته و هیچ وقت جذابیتی نداشته برات رفتن خرید.....

18سال از عمرت گذشته و تو این مدت یه عروسی نزدیک واست پیش نیومده

18 سال از عمرت گذشته و پدرومادرت نرفتن حج واجب....

18سال از عمرت گذشته و خواهر و برادرت بچه نداشتن.....

18سال از عمرت گذشته و هیچ وقت هوس نوشتن داستان و متن ادبی نکردی.....

18سال از عمرت گذشته و هیچ وقت دلت نخواسته تو کارگاه داستان نویسی ثبت نام کنی.....

18 سال از عمرت گذشته و .....

حالا تو سال هیجدهم زندگیت سالی که قراره یه امتحان بزرگ بدی سالی که قراره یه اتفاق بزرگ تو زندگیت بیفته که سرنوشتت رو تغییر بده عاشق برنامه های تلویزیون شدی که هیچ وقت برات هیچ جذابیتی نداشتن......

تو سال هیجدهم زندگیت دلت میخواد فقط بری مهمونی....

تو سال هیجدهم زندگیت دوست داری یه سره خرید باشی....

حالا تو سال هیجدهم زندگیت قراره دایی و عمو یا دختر خاله و پسر عمت ازدواج کنن

حالا تو سال هیجدهم زندگیتی و مامان بابات قراره مشرف بشن مکه اونم تو ماه ذی الحجه....

تو سال هیجدهم زندگیتی و خواهر و برادرت بچه دار شدن....

تو سال هیجدهم زندگیتی و دلت میخواد هرروز داستان بنویسی و متن ادبی بخونی....

تو سال هیجدهم زندگیتی و دلت میخواد کارگاه داستان نویسی ثبت نام کنی و بشی بزرگترین نویسنده دنیا.....

تو الان تو سال هیجدهم زندگیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتی.......!!!!

امسال قراره کنکور بدی ،امسال قراره درس بخونی،امسال قراره تو یه رقابت بزرگ برنده بشی........

اینایی که من نوشتم هم جز قوانین نانوشته روزگاره که حداقل دو سه موردش برای هرکسی که تو سن 18 سالگی قرار گرفته پیش اومده.....!

اما فکر میکنم میشه که تو سال 18زندگی بود و با این مسائل هم کنار اومد.......

من الان تو سال هیجدهم زندگیم هستم!!!!!دارم سعی میکنم که با اینا کنار بیام.........

مشکله که هم درس بخونی و هم...........

نمیدونم امیدم به خداست شما هم برام دعا کنید...........!

ســــــــــــــال 18زنـــــــــــدگی من می خوام پیـــــــــــــــــــــــــــــروز شـــــــــــــــــــــــــــم!

..............................

پ.ن1:سلام

پ.ن2:گفتنی ها رو بالا گفتم

پ.ن3:تقدیم به استاد عزیزی که سفارش کرد یه متن در مورد خلق اللهی که تو سال 18 زندگیشون درس میخونن بنویسم.......اینم از مشکلات بچه کنکوریا!

پ.ن4:التماس دعا شدید

پ.ن5:در پناه حق




موضوع مطلب :


جمعه 90 مهر 15 :: 9:16 عصر ::  نویسنده : الهه       

معمولا اگر یک تخلف مالی کوچک از طرف کارمندان و رده های پایین یک مجموعه اقتصادی اتفاق بیفتد،دلیلش عدم رضایت آن کارمند به حساب و کتاب های همان مجموعه است.مثلا به نظرش حقوقی که می گیرد نسبت به کاری که انجام میدهد کم است،در این جور موارد معمولا کارمند دست به احقاق حقش میزند  .

ولی وقتی یک اختلاس بزرگ اتفاق می افتد دیگر،ماجرا یک احقاق حق ساده نیست بلکه یک رانت خواری بزرگ است که با حضور عده ای که دارای وابستگی های دولتی بوده اند اتفاق افتاده یک کار بزرگ و برنامه ریزی شده دقیق که کسی در جایگاه دیگری غیراز افراد اختلاس گر از آن مطلع نشده و فکری به حال این جرم بزرگ هم نکرده اند!یعنی که یک عده اختلاس گر بوده اند و بقیه بی توجه  !

همه اینها یعنی این که ما داریم یک ری قوانین نانوشته انسانی و یک عالمه قانون نوشته شده دینی را که به ما میگوید چه کاری را انجام دهیم و چه کاری را نه!فراموش میکنیم.چیزهایی را که از یک بچه انتنظار داریم توقع داریم که بداند که نباید حق کسی را بخورد و نباید بیشتر از حق خودش بردارد  .

بدتر از این فراموشی فراموشی دیگری است و آن تاثیر این کار وعدم توجه به نتایجی است که در جامعه قرار است در اثر آن اتفاق بیفتد.وقتی یک اختلاس بزرگ در حال اتفاق افتادن است لابد یک عده ای در جریان هستند و سعی میکنند خودشان هم گوشه ای از این ماجرا باشند و بهره ای ببرند و یک عده دیگر هم هستند که اصلا انگار نه انگار که بغل گوششان در حال خوردن یک حق بزرگ است.آن هم به همراه خوردن مقادیر زیادی آب رویش  !

قسمت نا جوانمردانه اش همین بی توجهی و بی حواسی است و این که نمیدانیم این بی توجهی باعث چه اختلاس بزرگی میشود و چه تاثیر بدی روی چند میلیون آدم دیگر می گذارد و آنها را آشفته و بی اعتماد می کند.این اتفاق یعنی مکانیسم های کنترلی و نظارتی لازم برای یک چنین فعالیت هایی وجود ندارد و یا توجه لازم در مورد آن نیست و احتمال به وجود آمدن این نوع از تخلفات و تکرار آن باز هم وجود دارد  .

در این ماجرا هیچ عذر خواهی در کار نیست هیچ کس خودش را مقصر نمیداند هیچ استعفایی هم در کار نیست و همه چیز به روال عادی اش برمی گردد و از این ماجرا فقط یک بغل بی اعتمادی برای کل جامعه باقی خواهد ماند  .‍

 

هفته نامه جیم ستون محرمانه مستقیم(صدیقه سادات بهشتی  )

 

 

 

فکر میکنم هر چی میخواستم بگم رو تو تنوشته بالا خونده باشین تقریبا این نوشته گویای همه نگفته هاست بنابراین فقط اندکی تامل.......!

 

 

 

 

پ.ن1:سلام

پ.ن2:عذرخواهم از تمام دوستانی که معرفت به خرج میدن و هنوز میان اینجا....به شدت گرفتار درسا شدم دیگه کنکوره و هزار مشکل.....خیلی کم میرسم که بیام اینجا فقط در حد به روز کردن وبلاگ!

پ.ن3:میلاد ولی نعمتمون آقا امام رضا رو به همه تبریک میگم....طلبیده شدم امروز حرم بودم برای همه دعا کردم البته اگه لایق باشم!

پ.ن4:در پناه حق

 

 

 




موضوع مطلب :


سه شنبه 90 شهریور 22 :: 5:20 عصر ::  نویسنده : الهه       

فکر کرد یم خیلی زرنگیم نه؟؟؟؟

چند روز پیش میخواستیم با خانواده بریم پیتزافروشی ویونا.........ولی آدرسش رودقیقا بلد نبودیم  به یه پیتزا فروشی همون اطراف رسیدیم که با یه نگاه به اسم مغازه همه فکر کردیم به پیتزا فروشی مورد نظر رسیدیم.....وقتی داخل پیتزا فروشی شدیم و پیتزا رو برامون آوردن چیزی روی پیتزا یافت نشد جز یه مقدار زیاد پنیر پیتزا+خمیر.......

تعجب کرده بودیم .... از این اسم معروف چنین پیتزایی بعیده.......وقتی که برگشتیم دوباره و یه نگاه دیگه انداختیم دیدیم بــــــــــــــــــــــــله این پیتزا فروشی ویواست نه ویونا که کاملا شبیه ویونا نوشته شده بود!!!!!!!!!!!!!!!

اون روز که گذشت و ما از خوردن یه پیتزای خوب محروم شدیم...اما مگه کمن از این دست سو استفاده ها از نام تجاری کالا هاا؟؟؟؟

اسم شرکت مینو رو که حتما همه شنیدیم چند وقته پیش شکایت کرده بود از پخش شکلاتی که اسمش رو گداشته بود میتو!!!!!

کباب سید توی چند تا از محله های مشهد خیلی معروفه اما من خودم به چشم خودم یه کباب فروشی رو همون اطراف دیدم که اسمش رو گذاشته بود کباب سیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد رضی!!!!!

پارچه فروشی ارزان فروش تو شهر ما خیلی معروفه اما من با چشم خودم یه پارچه فروشی رو دیدم که یه شعر سر درش نوشته بود و کلمه ارزان فروش رو در اون شعر به صورت برجسته نوشته بود!!!!

به نظرتون این حق خوری نیست؟؟؟

هم برای صاحب اون نام تجاری و هم برای اون افرادی که به اشتباه میرن جای دیگه خرید میکنن و با کیفیت پایین اجناس رو به رو میشن!!!!

نمیدونم که تو همه کارامون این قدر زرنگیم یا ......

اینا یی که من گفتم شاهد های کوچیکی بود که با چشم خودم دیده بودم! یا به اشتباه خودم از شون خرید کرده بودم.......کاش حداقل تو همه کاراها این قدر زرنگ بودیم!!!!

شما هم اگه شاهدی دیدین یا در همین موارد چیزی میدونید بگید خوشحال میشیم استفاه کنیم از نظراتتون

 

پ.ن1:سلامClown

پ.ن2:وقتی فهمیدم که با کلک این مغازه ما هم شدیم جز خسارت دیدگان(!)کلی حرص خوردم

پ.ن3:شما حواستون باشه اشتباهی گول این افراد سو استفاده گر رو نخورید!!!

پ.ن4:در پناه حق




موضوع مطلب :


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >