سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ

دشنام یا دعای تو در حق من یکی است ای آفتاب هر چه کنی ذره پروری است ساحل جواب سرزنش موج را نداد گاهی فقط سکوت سزای سبکسری است
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 23
بازدید دیروز: 30
کل بازدیدها: 173713



سبکسری های قلم...
شاید اندکی تامل....
جمعه 91 تیر 23 :: 1:8 صبح ::  نویسنده : الهه       

می خواهم پیدایت کنم اما....!

می خواهم پیدایت کنم اما نمیشود.....

نه این که نخواهم......نه این که در آرزویش نباشم.....نه این که.....!

اما دیگر یارای ایستادن نیست....!

هر چقدر به دنبالت می گردم بیشتر احساس می کنم پژواک اشنای :به کجا چنین شتابان را.....

مسیرت از ابتدا با من بود....

آمدی پا به پایم....

لحظه به لحظه....

گام به گام.....

اما مسیرت را تغییر دادی....

نه!!!!!!

اشتباه می کنم مگر نه؟!

به قول شاعر نی ام ز گفته خرسند....

چون این من بودم که تو را میان همه چیز گم کردم.....!

در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را مگر جز این می تواند باشد؟......

یاری گری می خواهم تا با نیروی دستانش سر بر آستان محببت فرود آرم.....

آخر تو که می دانی دل اگر نیاید انگار هیچ کس نیامده.....

اصلا  مگر در آمدن بی دل هم فایده ای نهفته؟

خوب می دانم که تو مرا می خواهی به همرا دلم.....

یعنی من بدون دل بیایم یا نیایم....!

دستانم را رها نکردی و با تمام وجود رهایت کردم....بار ها صدایم کردی و باز ....!

بارها صدایم کردی و باز پاسخ گویت نبودم.....!

شرمگینم،ناراحت و مغموم و گرفته و افسرده ام....اما چه فایده؟!

آدم بی دل انسان نمیشود.....!




موضوع مطلب :


دوشنبه 91 تیر 12 :: 1:13 عصر ::  نویسنده : الهه       

گاهی حتی اگه نوشتن برات لذت بخش باشه هم می مونی چی بگی.....

گاهی حتی اگه بدونی چی می خوای بگی هم باز نوشتن برات سخته....

گاهی نوشتن برات سخته حتی اگه بزرگترین و معروف ترین نویسنده ی دنیا باشی....

نمی دونم چیزایی که می خوام بگم رو باید چه جوری بگم......

فقط می دونم که امسال در جریان کنکور فهمیدم که دوست خوب داشتن چه نعمته بزرگیه.....

فهمیدم چه لذتی داره وقتی اطرافت رو آدم هایی گرفتن که تو براشون مهمی....

فهمیدم که چه قدر خوبه وقتی که حس می کنی تنها نیستی....

چه قدر شیرینه وقتی می بینی مسائل مهمت تنها برای خودت مهم نیبست.....

..........

امسال کنکور انسانی سخت بود...

خیلی هم سخت بود...

صد برابر از کنکور های سال پیش سخت تر.....

ولی برام مهم نبود چون کنکور یه چیزایی و بهم نشون داد که خیــــــلی بیشتر برام از کنکورم واجب تر بود....

امسال فهمیدم اینجا ساقی رضوان و خادمه الشهدا و نگین  داره که  براشون مهمه من چه طور کنکور دادم...

اینجا یه حنا خانووووم داره که برای اولین کنکوری که دعا کرده من بودم....

اینجا یه غزل صداقت داره که براش مهمه که ذهنم در گیر مسائل حاشیه ای نباشه تا بتونم کنکورم رو خوب بدم....

اینجا یه تبسم بهار داره که برام متن طنز می نویسه تا دلداریم بده....

اینجا یه دختر آسمان داره که قبل کنکور برای آرامشم دعا می کنه....

اینجا پروانگی و سحر بانو داره که منتظرن تا ببینن کنکورت رو چه جوری دادی....

اینجا یه زهرا و یه طلوع داره که وقتی از کنکور برگشتی حال کنکورت رو بپرسن....

اینجا یه محمد مهاجری داره که پدرانه برات آرزوی موفقیت میکنه و با دعای خیر تو رو روانه محل آزمون می کنه....

اینجا یه ذره بین زنده داره که سوالای درسیت رو جواب میده....

اینجا یه زندگی کاروانی داره که برای انتخاب رشته کمکت می کنه....

اینجا یه قلم داره که با حرفاش باعث میشه بخندی و یادت بره استرس داری......

اینجا همه ی بچه ها برای موفقیتت دعا می کنن.....

اینجا همــ ـ ـ ـ  ـ  ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ  ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ  ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـه چی عالیه.....

بچـــــــــــــــــــــــــــــــــه هــــــــــــــــــــــــــا متشــــــــــــــــــــــــــــــــکرم........




موضوع مطلب :


خیلی وقته که خیلیا روز شمار شروع کردن ولی من....!

مگه قرار نیست یه هفته دیگه کنکور داشته باشم؟!

استرس....!

خوبه یا بد؟

یه ذرش که می تونه مفید باشه مگه نه...؟

یه زمانی نداشتم شاید زمانش رو بخوام دقیق تر بگم تا یه هفته پیش اصلا انگار نه انگار که من قراره امسال کنکور بدم....!

ولی الان....!

حالا یکی بیاد بگه تقصیر من چیه که من استرس دارم ولی معلوم نیست که استرس دارم؟!

من استرسم درونیه!

چندروز پیش هرچی به مامانم میگم بابا به پیر به پیغمبر منم استر دارم مامانم میگه:تو؟؟؟؟.....بهت نمیاد!پوزخند

شانسه دیگه.....!

منم میدونم تو هم میدونی همه مون میدونیم که کسی نیست که کنکور قبول نشه....!

حالا نهایتش اینه که میره به قول خودمون(بچه های مدرسه) دغوز آباد قبول میشه ولی میشه....!

پارسال این موقع ها می رفتم وبلاگ بچه کنکوری ها بهشون امید می دادم که تو می تون یناراحت نباش غافل از این که یه موقعی میرسه که گریبون خودتم میگیره آبجیپوزخند

از ما که گذشت ولی شمایی که داری متن رو میخونی و قراره سال دیگه یا چند سال بعدش کنکور داشته باشی استرس نداشته باش(آیکون امیدواری دادن پیدا نکردمباید فکر کرد)

کلا می دونم که همه میدونن من پدیده ایم واسه خودم.....

دوستان عزیزان همشهریان هم وطنان پیام رسانیها هر کی متن رو میخونه دعا یادش نره خواهر کوچیکتون احتیاج داره به دعا هاتون.....

امید وارم 3 ماه دیگه بیام بگم همون چیزی که می خواستم و همون جایی که میخواستم قبول شدم......

امیدوارم......!




موضوع مطلب :


پنج شنبه 91 خرداد 25 :: 12:47 صبح ::  نویسنده : الهه       

صبر کن....

با تو هستم ای غریبه آشنا....!

آری با خود خود تو......!

صبر کن کجا می روی؟!

مگر تو غریبه ای نبودی که به خواست خودت آشنا شدی؟

مگر خودت مرا با دست هایت آشنا نکردی؟

پس حالا تو را چه شده؟

می خواهی بروی؟.......به همین سادگی؟....به همین راحتی همه چیز را می گذاری و می روی؟

همه چیزت را ترک میکنی؟.......دنیایت را؟.......خاطراتمان را؟......

حالا که تو مرا وارد این ماجرا کردی تنهایم میگذاری میان این همه؟

ای آشنای چندین ساله عادتم را خوب میدانی....!

همیشه بیزار بودم از اجبار.....!

اگر می خواهی بروی،برو.......باشد حرفی نیست!

اما.....!

اما بی انصافیست که بدون هیچ یادگاری بروی....!

اطرافت رت خوب نگاه کن.....تو باید زندگی را بایک یادگار ترک گویی.....

چیزی می بینی؟!

چیزی می بینی برای به یاد سپردن همه خاطراتمان؟

همه چیز را خودت نابود کردی.....همه خاطراتمان را.....

خودت دیروز آخرین یادگار را میان دادو فریادهایت شکستی.....

آنجا که عشقت را به باد ناسزا گرفته بودی......یادت نمی آید؟             

خودت دیروز آخرین گلدان را که اولین هدیه ات برای روز تولدم بود شکستی.....!

همان طور که هفته پیش و هفته های پیش یک به یک یادگارهایمان را از بین بردی....!

حالا که خوب نگاه می کنی به جز من هیج یادگاری نمانده است.....نه؟!

خودت قول داده بودی که هیچ گاه مرا فراموش نکنی حتی اگر شده با یک یاد کوچک...

حالا تنها یادگار این خانه من هستم.....

ای غریبه آشنا تنها یادگاری را با خودت ببر.....




موضوع مطلب :


شنبه 91 خرداد 20 :: 1:27 صبح ::  نویسنده : الهه       

 سروده هایی که در زیر مشاهده خواهید کرد اشعار دوست خوب و عزیزم خانم زهرا سالاری است.......

زهرا از دوستای خوبه منه که گاهی شعر میگه.....منم ازش خواهش کردم چند تا ازشعرهاش رو بفرسته برام تا بذارم توی وبلاگ که همه از خوندنش لذت ببریم.......

 

 

                                                                                              بیت فرد

     خســته ام تنها نگاهم پر ز درد                    آشنا با آه های ســــــــــــــرد ســــــــــــرد

       در کلاس وزن دل تکلیف من                      بخش درد است بخش درد است بخش درد

        مانده ام محزون و غمگین نا امید              حال من حال عجــــــیــــــــــب دوره گرد

     گشته ام تنها جدا از مردمان                     بیت من گشته به واقـــــــــع بیـــــــــــت فرد

      هرچه می گردم چرا یک مرد نیست           مردها گشته اند ایــــــــنجا طـــــرد طـــــرد

     می روم افتان و خیزان زین دیار                  می روم دیــــــــگر به دنــــــــــــــبالم نگرد

 

 

شعر بعدی شعریست با نام  باران من بارید  که زهرای عزیز در هنگام فوت دوستش باران سروده........روح باران عزیز شاد

 

                                                                                                                                                 باران من بارید    

            

امشب قلم هم با دلم نا مهربان است

      شاید که مثل من غمش در دل نهان است

      امشب غریبانه دو چشمم پر ز اشک است

  آلام این قلب شکسته بی بیان است

  من مانده ام تنهای تنها اندرین شهر

    مشغول دیدن بر بهاری که خزان است

    از هجر داغ این عزیز تازه رفته 

    قلبم،وجودم از بیانش نا توان است

 باران من را برده ای پیش خود ای دوست

    فرخنده بادا دیدن بنده چنان است

 امشب که باران با خدایش در حریم است

  مست از شراب وز نسیم زان میان است

 آنجا به مهمانی خالق گرچه اینجا

 آب دودیده از سر و رویم روان است

مادر که هر قطره ز اشکش پر زداغ است 

 لیکن صبور است این صفت در وی عیان است

 من مانده ام با حجم دردی غیر توصیف

       تنها امیدم در عبور از این زمان است                




موضوع مطلب :


<   1   2   3   4   5   >>   >