• وبلاگ : سبكسري هاي قلم...
  • يادداشت : چه ميكنه اين بي كاري
  • نظرات : 5 خصوصي ، 26 عمومي
  • پارسي يار : 2 علاقه ، 2 نظر
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    ســــلاام...پس اين دو هفته قبل که نبوديد رفته بوديد تحقيقات....خب اينو از اول ميگفتيد ..فکر آدم هزار جا ميره اما بريم سر اصل داستان...کوکب و حسنک و کبري و پترس و دهقان فداکار.....الهه خانم !!!!! من متوجه اين که سنش به 40_45 ميخورد نشدم...يعني خيلي به نظرتون جوون اومد؟...:دي ...دلم واسه پترس سوخت ..احتمالا سدش استاندارد نبوده....( از شوخي گذشته دهقان فداکار هنوز زنده ست ..چندي پيش تلويزيون نشونش داد ..خدا حفظش کنه).........اما امان از چوپان دروغو دروغو دروغو.....امــــــــــــــان......حتي گرگها ازش ميترسن ...من باور ندارم که ميگن آخر سر گرگ به گله ش زده.....

    طنزتون قشنگ و طنازانه بود....و همه ي خاطرات رو يه جا جلو کشيد....به نظرم از اشتباهات آموزش و پرورش برداشتن بعضي از اين داستانها بود که نسلهارو به هم ديگه وصل ميکرد...

    عـــــــــــــــــــــــــــــــــالي بود.....

    ....بــــــــاي...خدانگهدار.......
    پاسخ

    سلااااااااام:)...چه نظر نقادانه اي:).........منم فكر ميكنم نبايد از كتابا حذف ميكردن اين داستانها رو.......و البته خدا حفظ كنه ريز علي رو ميدونم زندست منم ديدمش.....اميدوارم منو ببخشه:)