شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار
زندگي کتاب پر ماجرايي ‏است‏،هيچ وقت‏ به‏ خاطر يک‏ صفحه همه کتاب را پاره نکن!///داستان هاي کوتاه خودتون رو به شرط تکراري نبودن تو اين اتاق بذاريد تا همه ازش استفاده کنيم....

پيام‌هاي اتاق

ساعت ویکتوریا
+ اگرازدوستان كسي با تفرجگاه هاي كوهستاني تهران آشنا باشه، حتما نام داراباد برايش آشناست . منطقه اي زيبا و تاحدودي بكر در دمنه ي زيباي البرز ، كه حدودا در يكي دو كيلومتري محله نيياوران قرار دارد ... از ويژگيهاي تاريخي اين منطقه وجود كاخ مظفرالدين شاه درآن است كه بنابرتوصيه ي اطباء، آب و هواي آنجا مناسب براي بيماري ريوي او تشخيص داده شده بود ..
*مهاجر*
هم اكنون اين كاخ با ملحقاتي به آن ، به بيمارستان نبديل شده كه به شكل تخصصي به درمان بيماران ريوي مي پردازد ...... هر زماني كه فرصتي فراهم بشه پياده روي در كنار رودخانه ي آن ..يا كوهنوردي در مسير كوهستانيش را از دست نميدهم ......چندي پيش اين توفيق دست داد
*مهاجر*
همينطور كه در مسير رودخانه جلو مي رفتم ...در سينه كش كوه منظره اي توجه مرا جلب كرد ...كبوتري سفيد و زيبا بر بر سينه ي كوه پناه گرفته بود ...... ديدن كبوترهاي خاكستري دورنگ( همان كبوترهاي چاهي يا چايي خودمان ) در آنجا برايم تازگي نداشت ..اما.. از اين كبوترهاي سفيد خانگي هيچگاه در آنجا نديده بودم ....همينطور محو تماشاي اين منظره بودم كه دستي به شانه ام خورد ..سلام دوست من ...
*مهاجر*
مرد تقريبا سن و سال گذشته اي بود با كوله باري بردوش و لباسي مجهز براي كوهستان و كاملا چست و قبراق .... ميبينم محو اين كبوتر شده اي؟... گفتم : درسته خيلي هم زيباست ..اما تا به حال از اين كبوترها در اينجا نديده بودم .... خنده اي كرد و گفت درسته ... اين ازاون كبوترهايي ست كه كفتربازها ، عاشق اونا هستند ....اينا اوج ميگيرن ...بالا ميرن ...اون دوردورها .....
*مهاجر*
اما بعضياشون ..اونقققدر اوج ميگيرن و اونقدر دور ميشن كه راه برگشت و راه خونه شونو گم ميكنند ..... اين كبوتر از اونهاست .....بعد هم در يك گوشه اي براي خودشون پناه ميگيرن ...... با هم دست داديم و مرد كوهنورد راه خودش رو گرفت و رفت و من نگاهم دوباره به چشمهاي كبوتر گره خورد كه با نگاه زيباش به من زل زده بود .......
*مهاجر*
در تمام طول مسير اين جمله در ذهن من تكرار مي شد «« بعضياشون اونقققدر اوج ميگيرند و اونققدر از خونه شون دور ميشن كه راه برگشت و راه خونه شونو گم ميكنند .....
ولي شايد اوج گرفتن كبوتر و گم كردن راه خونش به نفعش بوده باشه!!!!...آخه كبوتري كه مجبور باشه اسير دست كفتربازي باشه كه هر روز بهش فرمان ميده از كجا برو كجا بشين تا شايد به آب و دونش برسه.....به نظر من گم كردن راه خونه به نفع كبوتر بوده پس اوج گرفتنش به ضررش تموم نشده!
*مهاجر*
بله ....درسته ...... وقتهايي هم هست كه كبوتر بايد بپره تا بتونه اوج بگيره ........ مثال قشنگ و معروفش داستان حضرت يوسف هست ....كه وقتي پدر گراميشان حضرت يعقوب نميتوانستند از او دل بكنند ....مشيت الهي مسيري را رقم زد كه حضرت يوسف را به مصر برساند كه بايد در آنجا فرمانروايي ميكرد ... هر چند پدر با عشق پدري ميخواست او را در همان كنعان نگه داره ...
ساعت ویکتوریا
گروه داستانک
vertical_align_top