شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار
زندگي کتاب پر ماجرايي ‏است‏،هيچ وقت‏ به‏ خاطر يک‏ صفحه همه کتاب را پاره نکن!///داستان هاي کوتاه خودتون رو به شرط تکراري نبودن تو اين اتاق بذاريد تا همه ازش استفاده کنيم....

پيام‌هاي اتاق

ساعت ویکتوریا
+ آنجا که درخت بيد به آب مي رسد، يک بچه قورباغه و يک کرم همديگر را ديدند آن ها توي چشم هاي ريز هم نگاه کردند… …و عاشق هم شدند. کرم، رنگين کمان زيباي بچه قورباغه شد، و بچه قورباغه، مرواريد سياه و درخشان کرم.. بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پاي تو هستم» کرم گفت:« من هم عاشق سرتا پاي تو هستم.قول بده که هيچ وقت تغيير نمي کني..» بچه قورباغه گفت :«قول مي دهم.»
پروانگي
ولي بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغيير کرد. درست مثل هوا که تغيير مي کند. دفعه ي بعد که آنها همديگر را ديدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود. کرم گفت:«تو زير قولت زدي» بچه قورباغه التماس کرد:« من را ببخش دست خودم نبود…من اين پا ها را نمي خواهم… …من فقط رنگين کمان زيباي خودم را مي خواهم.»
پروانگي
کرم گفت:« من هم مرواريد سياه و درخشان خودم را مي خواهم. قول بده که ديگر تغيير نميکني.» بچه قورباغه گفت قول مي دهم. ولي مثل عوض شدن فصل ها، دفعه ي بعد که آن ها همديگر را ديدند، بچه قورباغه هم تغيير کرده بود. دو تا دست درآورده بود. کرم گريه کرد :«اين دفعه ي دوم است که زير قولت زدي.»
پروانگي
بچه قورباغه التماس کرد:«من را ببخش. دست خودم نبود. من اين دست ها را نمي خواهم… من فقط رنگين کمان زيباي خودم را مي خواهم.» کرم گفت:« و من هم مرواريد سياه و درخشان خودم را… اين دفعه ي آخر است که مي بخشمت.» ولي بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغيير کرد. درست مثل دنيا که تغيير مي کند. دفعه ي بعد که آن ها همديگر را ديدند، او دم نداشت.
پروانگي
کرم گفت:«تو سه بار زير قولت زدي و حالا هم ديگر دل من را شکستي.» بچه قورباغه گفت:« ولي تو رنگين کمان زيباي من هستي.» «آره، ولي تو ديگر مرواريد سياه ودرخشان من نيستي. خداحافظ.» کرم از شاخه ي بيد بالا رفت و آنقدر به حال خودش گريه کرد تا خوابش برد.
پروانگي
يک شب گرم و مهتابي، کرم از خواب بيدار شد.. آسمان عوض شده بود، درخت ها عوض شده بودند ، همه چيز عوض شده بود… اما علاقه ي او به بچه قورباغه تغيير نکرده بود.با اين که بچه قورباغه زير قولش زده بود، اما او تصميم گرفت ببخشدش. بال هايش را خشک کرد. بال بال زد و پايين رفت تا بچه قورباغه را پيدا کند.
پروانگي
آنجا که درخت بيد به آب مي رسد، يک قورباغه روي يک برگ گل سوسن نشسته بود. پروانه گفت:«بخشيد شما مرواريدٍ…»
پروانگي
ولي قبل ازينکه بتواند بگويد :«…سياه و درخشانم را نديديد؟» قورباغه جهيد بالا و او را بلعيد ، و درسته قورتش داد. و حالا قورباغه آنجا منتظر است… …با شيفتگي به رنگين کمان زيبايش فکر مي کند…. …نمي داند که کجا رفته. جي آنه ويليس
خيلي خيلي خيلي زيبا بودددددد
پروانگي
قربونت :)
ساعت ویکتوریا
گروه داستانک
vertical_align_top